بیقرار
| ||
گفتم که چه شد رسم به تقدیر نکردی سوزم که چرا عشق به شمشیر نکردی گشتم که ترا بس شب و روز سینه خرابم آتش زدی ام نوبر از آن شیر نکردی حیران شدم و دست به دامان تو کردم از فرط عطش لعل لبت سیر نکردی خوش گشتی و خوش بودی و خوش باش گویا که دلم بر غل و زنجیر نکردی رفتی و شوی بکردی و تو پرواز گزیدی آتش زدی و رحم دل پیر نکردی سمی به دلم رفتی و های های گریستم آغوش گشایم که ترا باز که تاخیر نکردی [ یکشنبه 91/8/21 ] [ 9:53 عصر ] [ مهربان( مهر) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |