بیقرار
| ||
عشقت منو دعوت کرده من چیزی با ارزش تر از دلم پیدا نکردم دلم و هدیه آوردم مجلس عروسی یکی از بزرگان زمان ملانصیرالدین بوده ملا را نیز دعوت کرده بودند وقتی می خواست وارد شود در مقابل اش دو درب وجود داشت روی یکی نوشته بودند از این درب عروس داماد وارد شود و روی درب دیگر نوشته بودند مدعوین وارد شوند ملانصیرالدین از درب مدعوین وارد شد در آنجا نیز دو درب دید که روی یکی نوشته بودند کسانی که هدیه اوردند وارد شوند و روی یکی دیگر نوشته بودند کسانی که هدیه نیاوردند وارد شوند ملا چون هدیه نیاورده بود از درب بدون هدیه ها وارد شد ناگهان خود را در کوچه ای دید همان جایی که وارد شده بود این قصه حکایت زندگی ماست کسانی را که به زندگی مان دعوت می کنیم رابطه های آغاز می کنیم اما تا زمانی برایمان سود آور هست تحویل شان می گیریم وقتی احساس کنیم چیزی عایدمان نمی شود به حال خودشان رها می کنیم متاسفانه روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادیمان نیست اگر کسی را دوست داریم بخاطر این است که لیوان نیازمان پر شود اگر رابطه ای سود آور نباشد ادامه نمی دهیم
[ جمعه 92/10/6 ] [ 10:30 عصر ] [ مهربان( مهر) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |