بیقرار
| ||
روز یکشنبه اول دی 92 تو تاکسی نشستم برم چهارراه ولیعصر یک زن و یک مرد جوان هم سوار شدند دستشون تو دست هم بود واسه همدیگه دل و قلوه حواله می کردند نزدیک رودکی که رسیدیم تلفن خانومه زنگ زد بلافاصله به مرده گفت هیس شوهرمه اونور خط که نمی شنیدم ولی زنه داشت حسابی قوربون صدقه اش می رفت تا که تلفن شون تموم شد گفت بی شرف می دونم وقتی به من زنگ می زنه حتما با یکی قرار داره از انقلاب عبور کردیم اون دو نفر سر وصال پیاده شدند دست همدیگه را گرفتند و رفتند با خودم گفتم یک نفر می تونه با چند نفر باشه و عاشق چند نفر باشه ؟ [ دوشنبه 92/10/2 ] [ 11:16 عصر ] [ مهربان( مهر) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |