بیقرار
| ||
[ دوشنبه 93/10/29 ] [ 11:20 عصر ] [ مهربان( مهر) ]
[ نظرات () ]
سحر با می بجنگیدم که آتش در قفس دارد نمی شد کردنش خاموش ازینکه خارو خس دارد ندانستم چه باشد خوش ازین خوشتر کجاگردم خوشی را ناخوشی باید بگوید که نفس دارد بدو گفتم که دارم شعله آمال و سر سوزان چی می داند چه شد شعله چرا بیکار و کس دارد قفس را مرحمی دیدم که پاشیدند بر آن آتش از آن پس سوخت این پیمانه تو گویی دادرس دارد ؟ نگه کردم بدیم خرقه پیراهن دستار بیچاره ندیدم مرحمی بیچاره را مگر فریاد رس دارد بسوخت صبر بیچاره و خاشاکش هوا بر خاست ندیدم حاجتی فرهاد را مگر رود ارس دارد نگر بر اندرون خرقه چرمینه پوشان کمان خود نبینی اندرون زاهدان خودپرست شقاوت در هوس دارد طلب کردم که طالب را تماشا کردنش حاشاست جماعت خر ببینند و خبر اسرار بس دارد [ شنبه 93/10/27 ] [ 11:35 عصر ] [ مهربان( مهر) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |